به وسعت دریا ها
به سر سبزی جنگل ها
و به بلندای کوه ها دوستت دارم............
....................
چنانی که می بینمت
ان گاه که حست میکنم
زمین دلم بارور میشود..........
ای ستاره ی بی همتایم
........... ای کهکشان روز های تارم..
ای خورشید فروزان شب های بیداری ام
بر من بتاب و گرمم کن.......................
چرا اسمان زندگی ام افتابی است؟
ابرش در دور دست هاست؟
ابری بارانی ساختم
با واژه عشق...............
بی بهانه میبارید.............
و گندم بی چتری بالای سرش
از بارشش خیس شد
خیس شد ................و خیس شد.........................
اما گم شد......
ابرم را میگویم...........
او رفت
و گندم
عشقش را بی انکه
خشکیده شود
........................فقط گریست.
بر بالهای پر قدرت پروازم
بلند اسمانی میبینم ابی..............................
گندم در دستان اسمان میروید
سبز میشود
و میبالد
ببار بر گندم
که بر بالهای پر قدرت پروازش
دنیا را بتازد.............